United States Holocaust Memorial Museum The Power of Truth: 20 Years
Museum   Education   Research   History   Remembrance   Genocide   Support   Connect
Donate

 

 

Voices on Antisemitism — A Podcast Series

Alexandra Zapruder

March 27, 2008

Alexandra Zapruder

editor, Salvaged Pages: Young Writers' Diaries of the Holocaust

In 1992, Alexandra Zapruder began to collect diaries written by children during the Holocaust. These diaries speak eloquently of both hope and despair.

RSS Subscribe | Download | Share | Comment

Download audio (.mp3) mp3 – 9.83 MB »

Transcript also available in:
English
إطلع على الترجمة العربية للنسخة المسجلة


Transcript:

27 مارس 2008
الکساندرا زاپرودر

گردآورنده و ویراستار کتاب صفحات نجات یافته: خاطرات نویسندگان جوان از هولوکاست

در سال 1992، الکساندرا زاپرودر شروع به جمع آوری خاطراتی کرد که کودکان در طول هولوکاست نوشته بودند. این خاطرات به شیوایی هم از امید می گویند و هم از یأس.

الکساندرا زاپرودر:
همانطور که می دانید خاطرات آن فرانک اولین خاطراتی بود که منتشر شد. و صدای او چنان پرقدرت بود که صدای تمامی کودکان و انسان هایی را که کشته شده بودند در بر می گرفت. چنین گفته شده است. و دیگر اینکه با خواندن خاطرات او و دوست داشتن او می توانیم زندگی اش را به او بازگردانیم. از نظر من هیچگاه چنین چیزی حقیقت نداشته است.

من این مجموعه خاطرات را در اختیار داشتم، نهانگاهی از اسناد و مدارک مهم. و هر یک از آنها گویی مدام به من می گفتند: "آنچه که در باره ما می گویند حقیقت ندارد. زندگی ما در باره پیروزی شهامت و روح انسان نیست. زندگی ما در باره چیز دیگری است- آنچه که به سادگی یک علامت در جهان است."

هنگامی که یک زندگی از میان می رود و آنچه که از آن باقی می ماند، 20، 30، 50 یا 100 صفحه است؛ این دیگر زندگی نیست، بلکه تکه ای از یک زندگی است. و بهتر است آن را چیزی بنامیم که واقعاً هست.

دنیل گرین:
در 1992، الکساندرا زاپرودر شروع به جمع آوری خاطراتی کرد که کودکان در طول هولوکاست نگاشته بودند. این خاطرات که او در کتاب خود به نام صفحات نجات یافته گرد آورده است نشانگر بخش وسیعی از واکنش نویسندگان جوان به دهشتی است که با آن مواجه شدند. این خاطرات به شیوایی هم از امید می گویند و هم از یأس.

به دیدگاه هایی در باره یهودستیزی، مجموعه پادکست رایگان متعلق به موزه یادبود هولوکاست در ایالات متحده- که مدیون حمایت سخاوتمندانه نهاد الیور و الیزابت استانتن است- خوش آمدید. من دنیل گرین هستم. ما یک هفته در میان مهمانی را دعوت می کنیم تا در باره شیوه های متعددی که از طریق آن یهودستیزی و تنفر بر جهان امروز تأثیر می گذارد، نظرات خود را بیان کند. مهمان امروز ما الکساندرا زاپرودر، گردآورنده و ویراستار کتاب صفحات نجات یافتهاست.

الکساندرا زاپرودر:
این بخش زیبا را پسری گمنام در 11 ژوئن 1944 در محله یهودی نشین لودز نوشته است:

"من به خواب و خیال، به رویا در باره زنده ماندن و کسب شهرت ادامه می دهم تا اینکه بتوانم به "دنیا" بگویم... بگویم و "سرزنش کنم"... "گفتن و اعتراض کردن" هر دو در این لحظه دور و باورنکردنی می نماید- اما کسی چه می داند، شاید روزی. خواب می بینم که به انسان ها می گویم- اما آیا می توانم؟ آیا شکسپیر می تواند؟ و چه بگویم، تازه که چی؟ من که چندان از درک شکسپیر احساس غرور نمی کنم."

من واقعاً این بخش را دوست دارم. اینکه او محدودیت خود را- محدودیت های انسانی را- می داند، با توجه به شرایط آن زمان بسیار تأثیرگذار است. او در باره دهشت اطراف خود می نویسد.

این قطعه در 15 ژوئیه 1944 خطاب به آلمانی ها نوشته شده است:

"واقعاً که! فقط این پروسی های نفرت انگیز، زبون، منحرف و خالی از احساسات انسانی، کوته فکر و افسرده می توانند چنین کشتار بی هدف و جنگ وحشتناکی را ادامه دهند! خون آشامان، زالوصفت ها، دزدها، اراذل و اوباش- آخر شما به کدام گونه از لاشخورها تعلق دارید که اینقدر غیر قابل فهم هستید؟"

آن فرانک به نوعی تبدیل به یک قدیس شد. و خاطرات این پسر از هر نظر مکمل خاطرات آن فرانک است، چرا که به هیچ وجه خصوصیت قدیس وار او را ندارد.

آن فرانک فردی امیدوار تصویر شده است و امید او به بقا و بشریت یک حسن اخلاقی است. ما به عنوان انسان امید داریم و آنگاه که امید خود را از دست می دهیم، به گونه ای به بهترین بخش وجودمان خیانت می کنیم. و من در مجموعه این خاطرات دیدم که در زمان های بحرانی همه به دنبال امیدند. اما در صورت از دست دادن امید یا ناتوانی از امیدواری، یأس- که مکمل امید است- بخشی از رنج بردن می شود.

این بخشی از خاطرات دختری گمنام در محله یهودی نشین لودز به تاریخ پنج شنبه، 5 مارس 1942 است:

"زمستان بازگشته و باد سردی می وزد. مدتی است که تبعیدها متوقف شده است، اما فقط برای چند روزی، چون واگن باری برای انتقال افراد تبعیدی ندارند. گرسنگی بیداد می کند.... صبح رفتم سبزیجات بگیرم. آنها در ازای هر کارت جیره بندی سه کیلو چغندر می دهند. اما چه چغندری؟ در واقع مثل کود است. بوی بد می دهد و بخار می شود. و تازه، چند بار هم آن را منجمد کرده اند.... برای شام هیچی ندارم. تمام روز دنبال چیزی می گشتم. بالاخره، عصر 20 رایش مارک دادم و نیم کیلو آرد چاودار خریدم. برای اینکه بشود چیزی خرید باید هزار هزار و میلیون میلیون رایش مارک داشته باشی. زندگی کردن غیرممکن است."

آنچه که همیشه می خواستم در باره خاطرات آن فرانک بگویم این بود که درست است که او گاه امید داشته و گاه آن را از دست می داده، اما لحظاتی که مأیوس بوده، هنگامی که در اواخر خاطرات خود از ابر تیره ای می نویسد که پدیدار می شود، درست در چنین لحظاتی است که بیشترین همدلی ما را می طلبد.

و این بزرگداشتی خودخواهانه از توانایی خوش بینی بشریت نیست، بلکه درک این نکته است که در اینجا کسی است که لحظه ای به شدت تاریک در زندگی خویش را تجربه می کند و آن زمانی است که دیگر باور ندارد که همه چیز به خیر و خوشی تمام خواهد شد.

دو نوع امید در این مجموعه از خاطرات وجود دارد. رایج ترین آن امید به بقای فرد است- امید به اینکه شرایط زندگی نویسنده بهتر و ختم به خیر خواهد شد و او و خانواده اش جان سالم به در خواهند برد.

اما نوع دیگری از امید نیز هست که من تنها با خواندن بخش بعدی نوشته ها به آن رسیدم.

این بخش به قلم زن جوانی به نام الزا بیندر است که در محله یهودی نشین استانیسلاووف در روز جمعه 30 ژانویه 1942 نوشته شده:

"آن هنگام که ترس، شب ها از چهار گوشه بیرون می خزد، آن زمان که طوفان زمستانی بیدادکنان می گوید که زمستان آمده، و زیستن در زمستان دشوار است، آن زمان که روح من از تصور رویاهای دوردست به لرزه می افتد، با هر تپش قلب، هر ضربان، وهر تکه از روح خود یک واژه را تکرار می کنم- آزادی. در چنین لحظاتی دیگر اهمیتی ندارد که از کجا خواهد آمد و چه کسی خواهد آوردش، مادامی که تندتر و زودتر بیاید. تردید در روحم بالیدن آغاز کرده. خاموش! رستگاری از آن کسی است که مژده ای بیاورد، اینکه از کجا یا به کجا... اهمیتی ندارد. بتاز ای زمان، که حامل آزادی هستی و فردای ناشناخته اش؛... شاید نه برای من، اما برای انسان هایی چون من. نتیجه نهایی مسلم و آشکار است. مرگ بر تردید! همه چیز به پایان می رسد. بهار خواهد آمد."

آنچه که خواندم از نوعی دیگر از امید حکایت می کند. او نه تنها به خود و خانواده اش که به تمام جهان امید بسته؛ به این رویا، ایمان به اینکه سرانجام دنیا خود را اصلاح خواهد کرد.

این نویسندگان جوان میان امید و حرمان در نوسان هستند و برای دستیابی به امید تلاش می کنند و به دنبال دلیلی هستند که به خاطر آن امید داشته باشند. آیا در این عمل شجاعتی نهفته؟ بله، من فکر می کنم که چنین است.

 


 

Available interviews:

Jamel Bettaieb
Jeremy Waldron
Mehnaz Afridi
Fariborz Mokhtari
Maya Benton
Vanessa Hidary
Dr. Michael A. Grodin
David Draiman
Vidal Sassoon
Michael Kahn
David Albahari
Sir Ben Kingsley
Mike Godwin
Stephen H. Norwood
Betty Lauer
Hannah Rosenthal
Edward Koch
Sarah Jones
Frank Meeink
Danielle Rossen
Rex Bloomstein
Renee Hobbs
Imam Mohamed Magid
Robert A. Corrigan
Garth Crooks
Kevin Gover
Diego Portillo Mazal
David Reynolds
Louise Gruner Gans
Ray Allen
Ralph Fiennes
Judy Gold
Charles H. Ramsey
Rabbi Gila Ruskin
Mazal Aklum
danah boyd
Xu Xin
Navila Rashid
John Mann
Andrei Codrescu
Brigitte Zypries
Tracy Strong, Jr.
Rebecca Dupas
Scott Simon
Sadia Shepard
Gregory S. Gordon
Samia Essabaa
David Pilgrim
Sayana Ser
Christopher Leighton
Daniel Craig
Helen Jonas
Col. Edward B. Westermann
Alexander Verkhovsky
Nechama Tec
Harald Edinger
Beverly E. Mitchell
Martin Goldsmith
Tad Stahnke
Antony Polonsky
Johanna Neumann
Albie Sachs
Rabbi Capers Funnye, Jr.
Bruce Pearl
Jeffrey Goldberg
Ian Buruma
Miriam Greenspan
Matthias Küntzel
Laurel Leff
Hillel Fradkin
Irwin Cotler
Kathrin Meyer
Ilan Stavans
Susan Warsinger
Margaret Lambert
Alexandra Zapruder
Michael Chabon
Alain Finkielkraut
Dan Bar-On
James Carroll
Ruth Gruber
Reza Aslan
Alan Dershowitz
Michael Posner
Susannah Heschel
Father Patrick Desbois
Rabbi Marc Schneier
Shawn Green
Judea Pearl
Daniel Libeskind
Faiza Abdul-Wahab
Errol Morris
Charles Small
Cornel West
Karen Armstrong
Mark Potok
Ladan Boroumand
Elie Wiesel
Eboo Patel
Jean Bethke Elshtain
Madeleine K. Albright
Bassam Tibi
Deborah Lipstadt
Sara Bloomfield
Lawrence Summers
Christopher Caldwell
Father John Pawlikowski
Ayaan Hirsi Ali
Christopher Browning
Gerda Weissmann Klein
Robert Satloff
Justice Ruth Bader Ginsburg