گوناگونی | محلی برای همگی

06 فوريه 2009

تقاطع ادبیات

 
بزرگنمائی عکس

نوشتۀ تیاری جونز

تیاری جونز، متولد آتلانتا، واقع در جورجا است و موضوع نوشته هایش محیط شهری در جنوب می باشد. اولین رمان او، ترک اتلانتا (2002)، برندۀ جایزۀ هرستون/رایت برای اولین اثر داستانی گردید و از سوی آتلانتا جورنال کانستیتوشن و واشنگتن پست، یکی از بهترین رمان های سال شناخته شد. دومین رمان او، ناگفته (2005) برندۀ جایزۀ نویسندگان تازۀ لیلیان سی اسمیت شد. جونز که افتخار عضویت در بسیاری از انجمن های معتبر را کسب کرده، مانند یادو، مک داول کولنی، و کنفرانس نویسندگان بردلوف، در حال حاضر دانشیار دورۀ کارشناسی ارشد هنر های زیبا در دانشگاه راتجرز، واقع در نیوآرک، نیوجرسی است.

 

اگر به یک کتابخانۀ بزرگ زنجیره ای در ایالات متحده بروید، کتاب های مرا در قفسه ای خواهید یافت که روی تابلوی بالای آن نوشته شده "عناوین آفریقایی آمریکایی". هر چند ماه یک بار، ایمیلی از یک خوانندۀ غضبناک (معمولا سفیدپوست) دریافت می کنم که از تحقیر شدن آثار من ابراز نگرانی می کند. "کتاب شما باید در جلوی مغازه و در کنار آثار عادی قرا بگیرد!" و منظور از "عادی" ، کتاب های نوشتۀ سفیدپوستان است، اما هنوز خودش به این موضوع واقف نیست. پیام هایی هم از سوی نویسندگان جوان سیاه پوست دریافت می کنم که نگران وضعیت کتاب هایی هستند که هنوز ننوشته اند. "من چکار می توانم بکنم که کتاب هایم در قفسۀ کتاب های نویسندگان سیاه پوست قرار داده نشود؟" آن ها از پیش، نگران هستند. بعد از این که چند هفته ای از آغاز کلاس ها گذشته بود، دانشجویان درس نویسندگی خلاق از من می پرسیدند که درمورد "جیم کرا" شدن کتاب هایم چه احساسی دارم ( آن ها به تبعیض موجود درمورد مصوبۀ حقوق مدنی اشاره می کردند). و آن ها هم مانند بسیاری از مردم دیگر نمی توانند بفهمند که چرا من از این که کتاب هایم ده فوت دورتر از آثار نویسندگان افسانه ای آمریکایی مانند جان آپدایک و جویس کارول اوتز، قرار داده شده، اصلا ناراحت نیستم. بعضی از خوانندگان متعجب هستند که در دوران باراک اوباما، هنوز بعضی از کتابفروشی ها جرات دارند که نژاد یک نویسنده را ذکر کنند و آن را در قفسه های مربوط به خودش قرار دهند. یکی از خوانندگان با حسن نیت، حتا می خواست نامه ای از طرف من به صاحب کتابفروشی بنویسد. با این که تحت تأثیر قرار گرفته بودم، اما از او خواستم چنین کاری نکند. مطمئن نیستم که بخواهم برچسب "نویسندۀ سیاه پوست" را از روی خود به نفع برچسب "نویسنده" یا "نویسندۀ آمریکایی"، بردارم و آن هم بدون خط تیره ای که به زندگیم جذابیت می بخشد.

برخلاف بسیاری از هم نسل هایم، این برچسب ها برای من جذابیت زیادی دارند. تاجایی که به من مربوط می شود، هرقدر تعداد این برچسب ها بیشتر باشد، بهتر است. تیاری جونز نویسندۀ زن آفریقایی آمریکایی، جنوبی، از طبقۀ متوسط، و راست دست است. او تنها نویسنده در خانواده اش است. او نویسنده ای است که یک پلوور سبز می پوشد و به جای صبحانه، کرم بروله می خورد. برای من مانعی ندارد که مرا با مشخصه هایم وصف کنند، البته مادامی که این مشخصات با واقعیت جور باشد و من هم بتوانم تا جایی که می خواهم از میان آن ها انتخاب کنم. مشکل برچسب ها، خود آن ها نیستند، بلکه واکنشی است که برخی خوانندگان نسبت به آن نشان می دهند. معمولا استفاده از برچسب برای مشخص کردن وجهۀ پایین تر اشخاص است. و صرف به کار نگرفتن برچسب، در نظامی طبقاتی که در وهلۀ اول موجب شکل گیری آن برچسب ها می شود، تغییری به وجود نمی آورد. بر عکس، ابا داشتن از برچسب "نویسندۀ آفریقایی آمریکایی"، می تواند موجب فرضیات آزاردهنده تری گردد. دلیلی وجود دارد که مردم می گویند، "نوشته های شما بهتر از این است که در بخش نویسندگان سیاه پوست جای گیرد!"، گویی مسئلۀ لیاقت، باعث جدا کردن سیاه پوستان از بقیه می شود. خوانندگان مهربان کوشش می کنند مرا از نژاد پرستی نجات دهند، و فراموش می کنند که خود نژاد پرستی آن چیزی است که باید از بین برود.

حتا اکنون که مشغول نوشتن این مطلب هستم، خود این مسئله کمی بی ارتباط به نظر می رسد، هر چند که به هر کلمه ای که می نویسم اعتقاد راسخ دارم. بدون پرداختن به این که از یک نویسندۀ آفریقایی آمریکایی چه انتظاری باید داشت، و یا این که به چه کسی یک نویسندۀ آفریقایی آمریکایی گفته می شود، گویا جواب دادن به هر سئوالی دربارۀ نویسندگان آفریقایی آمریکایی غیر ممکن است. این سئوال برای هنرمندی که در وجود من است، آزارنده شده، زیرا اهمیت کاری که من با قلم و کاغذ انجام می دهم را ندیده می گیرد.

نویسندگی یک کار معنوی است که از تخیل سرچشمه می گیرد. وقتی من با نوشته ام تنها نشسته ام، به یاد قفسه بندی کتابفروشی های زنجیره ای نیستم، و درمورد زبانی که منتقدان انتخاب خواهند کرد، نگرانی ندارم. وقتی اولین رمانم، ترک آتلانتا را نوشتم، انگیزۀ من نقل کردن داستان کودکان آفریقایی آمریکایی آتلانتا بود که در طول سال های کودک کشی میان 1979 و 1981 زندگی می کردند – و می مردند. در این رمان، تاریخچۀ عاطفی نسلی در یک زمان و مکان خاص به رشتۀ تحریر درآمده – و بیشتر ارزش آن نیز ناشی از همین داستان سرایی است. با این که رویداد های آن دوران وحشت انگیز، حالا به تاریخ پیوسته، برای من بیشتر جنبۀ خاطرات داشته است تا تاریخ. در سال 1979 من یک دختربچۀ 10 ساله با دندان های بزرگ بودم که دوستان زیادی نداشت. تا وقتی دوازده ساله شدم و به کلاس پنجم رفتم، دو تن از همکلاسی های پسر من کشته شده و جسد ده ها تن دیگر در اطراف شهر محل زندگی ام پراکنده بود، شهری که فرصت نداشت این اعمال را منفور بداند. بزرگ شدن با توجه به پیشینۀ چنین وحشتی، بهای آشنایی من با "سیاه بودن" بود. وقتی نوشتن اولین رمانم را آغاز کردم، که آن را فرزند خودم می دانم، پروژه ام بیشتر شیبه به بازگویی اضطراری حقایق بود تا وظیفۀ آکادمیک "از بین بردن فاصله های تاریخی"، که طرز تلقی معمول از "آثار" نویسندگان آفریقایی آمریکایی است.

در حالی که از آثار نویسندگانی که ابراز دیدگاه های نسل پیش را در قالب تخیلات خود ارائه می دهند، ستایش به عمل می آورم، معتقدم که نویسندگان آفریقایی آمریکایی باید روایت های معاصر را هم لحاظ کنند. با این که نویسندگان آفریقایی آمریکایی موفق شده اند گذشته را به زیبایی بازسازی کنند - به اثر درخشان تونی موریسون به نام معشوق می اندیشم – نباید درگیر وسواس پر کردن صفحات سفیدی باشیم که تاریخ آن ها را کامل نکرده، و سابقه ای از حیات با اهمیت خودمان برجای نگذاریم. دوست ندارم تصور کنم که مثلا نوه ام، برای بازآفرینی زندگی من مجبور باشد به آرشیو های کتابخانه مراجعه کند، چون من منابع و استعداد هایم را به بازسازی گذشته اختصاص داده ام. در مواقعی، نویسندگان جدی باید تلاش متعهدانۀ خود را به تبدیل تجربیات خود به هنر اختصاص بدهند.

تبدیل تجربه به هنر، مشاهدات به هنر، عواطف به هنر، و حتا تبدیل افکار به هنر، معجزۀ نویسندگان است. این معجزه، جایی درمیان مغز و قلب قرار می گیرد. شاید موضع سحرآمیز آن، گلو باشد یعنی جایی که صدا در آن تولید می شود.

همۀ رمان های من در آتلانتا، واقع در جورجیا- موطن من- فضا سازی شده اند. محیط های مورد علاقۀ من مراکز شهری جنوب آمریکا هستند. در این گونه فضا ها که بسیار مورد علاقۀ من هستند، جهان کهن با فن آوری مدرن در هم می آمیزد، جایی که حساس ترین نقاط مربوط به نژاد، طبقه، جنسیت و سیاست، غالبا به تاریکی رانده می شوند، برای همین، وقتی شخصیت های من صبح از خواب بیدار می شوند، تصوری از این که در کجا هستند، ندارند و در بقیۀ کتاب باید به دنبال آن بگردند. من و شخصیت هایم در این موضوع اشتراک داریم. ما همیشه به دنبال واقعیت می گردیم. و واقعیت، همان طور که همگی می دانیم، جامع است.

ممکن است به نظر برسد که من در این مقاله تناقض گویی می کنم. قبل از هرچیز از خاص بودن تجربه ام به عنوان یک نویسندۀ آفریقایی آمریکایی می گویم. حتا از بخش جداگانۀ کتابفروشی های آمریکا هم استقبال کرده ام. اما بعد از چند پاراگراف با حالت انتزاعی دربارۀ جامع بودن و تعالی هنر دارم بحث می کنم.

برای من، این افکار به هیچ وجه در تضاد نیستند. بلکه با یک دیگر متقاطع هستند. در تعداد زیادی از سنت های مربوط به آوارگی آفریقاییان، این تقاطع فضای مقدسی است که جهان فناپذیر و جهان معنوی با یک دیگر تداخل می یابند. من ادبیات آفریقایی آمریکایی را هنری می دانم که در نقطۀ تلاقی این دو مسیر قرار دارد. نویسندگان آفریقایی آمریکایی که با واژگان ارتباط خاصی دارند، از واقعیت مردم درخشان و گوناگون ما می نویسند. شیوه هایی که ما برای توصیف چنین واقعیت ملموسی در پیش می گیریم متنوع، و به تنوع چهره هایمان است. واقعیت موثقی نیست که مشخصۀ ادبیات آفریقایی آمریکایی باشد، اما چیزی به نام شهادت معتبر وجود دارد که توسط نویسنده و وجدان او قطعیت می یابد. اما در مسیر معنوی چیزی وجود دارد که ما را به عنوان انسان به یک دیگر ارتباط می دهد، و همین معنویت، از واقعیت هایی که ساختۀ دست خودمان است، اهمیت بیشتری دارد.

برای به پایان بردن این داستان از جایی که آن را آغاز کردم، برگردیم به کتابفروشی و قسمت های مختلف آن. دوستان و کتاب خوانانی را که از یافتن کتاب های من در بخشی که "غیرعادی" می دانند، احساس حقارت می کنند، تشویق می کنم کمی دوراندیش تر باشند. تابلوی نصب شده بر بالای قفسۀ حاوی رمان های من، داستان هایم دربارۀ عشق، خانواده، و خانه، آن ها را "غیرعادی" نمی خواند. این تابلو به خریداران یادآوری می کند که من آفریقایی آمریکایی هستم، و آثارم دارای یک منشأ تاریخی غنی است. دعوتی است برای تجربۀ انسانیتی که در این آثار هنری توصیف شده. من اعتقاد ندارم که واقعیت، دشمن هنر باشد، و تابلوی نصب شده در آن بالا بیانگر واقعیتی غامض اما صریح است. زمانی که در برابر آن قفسۀ تابلو دار می ایستید، خود را در یک نقطۀ تقاطع سحرآمیز و اساطیری می یابید. آیا جرات می کنید این دو را در آن واحد حس کنید؟هر نوع پاسخ عاطفی شما به توصیف صادقانه و نژادپرستانه ای که از نویسنده صورت گرفته، بر پایۀ همان مسیر محکم و دنیوی است، اما آیا جرات تجربۀ وجه دیگر آن، یعنی وجه فرا انسانی آن را هم دارید؟ ادبیات آفریقایی آمریکایی، مانند سایر انواع ادبیات، غذای روح همۀ مردم است. می توانید برچسب را ملاحظه کنید و پیش بیایید، و در آن واحد مناسب بودن یا نبودن آن را درک کنید؟ مشکل می توان در هر دو مسیر قدم برداشت، اما شما می توانید این کار را انجام دهید. و من معتقدم که انجام خواهید داد. کافی است عطش معنوی خود را تأیید کنید، و عطش، بیانگر یکی از انسانی ترین نیازها است.

با پيوندهای روبرو نشانه بگذاريد:     اين چيست؟